یا صاحب الزمان عج ادرکنی
مدرسه که میرفتیم…
فکر میکردیم دلگیری غروب جمعه
بخاطر ننوشتن تکالیف شنبس..
اما الان میفهمیم،
تکالیفی که امام زمان عج داده بود رو
یادمون رفته بود انجام بدیم…!
یا صاحب الزمان عج ادرکنی
هرچه زمان میگذرد مردم افسردهتر میشوند،
این خاصیت دل بستن به زمانه است! خوشا به حال آنکه به جای زمان به {صاحب الزمان }دل میبندد .
تعجیل در فرجش صلوات
جمعه حضور(دلنوشته)
مهدى جان!
روز را با يادت شب مى كنم و هر شب منتظرت هستم. در تاريكى شبهاى ظلمانى، منتظر شنيدن صداى گامهايت درپس كوچههاى انتظار هستم. آرى من منتظر او هستم كه خود نيز منتظر است.
قريب 1165 سال است كه شيعيان، اين مظلومان هميشه تاريخ، انتظار آمدن لحظهاى را مى كشند، انتظار آن لحظه كه عطر و بوى خوش محمّدى صلّى اللّه عليه و آله سراسر جهان را يكبار ديگر معطر كند. انتظار آن لحظهاى كه خاطره مظلوميّت زهرا و على و فرزندانشان را در خود نهفته دارد. انتظار لحظهاى كه در آن طنين: «أين الطالب بدم المقتول بكربلاء» زمين و آسمان را فرامى گيرد.
در آن لحظه نوگل نرگس و اميد شيعه از راه مى آيد. از سفرى دور، به دورى قرنهاى طولانى، كولهبار سفر «انتظار» را زمين نهاده و از درون آن، سبزى و طراوت و عدل و عدالت را كه ارمغان سفر براى منتظران چشم به راه است بيرون مىآورد. مى دانم خود او نيز منتظر آن لحظه است، لحظهاى كه در زمين و آسمان بانگ: «أين المضطرّ الّذي يجاب إذا دعى» طنين انداز شود. منتظر لحظهاى كه تكيه به ديوار كعبه داده و بانگ برآورد: «أنا بقيّةاللّه، (بقية اللّه خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين)»، منتظر لحظهاى كه وعده حق تحقق پذيرد و «جاء الحق وزهق الباطل» تحقق يابد. منتظر لحظهاى كه مستضعفان به امر خداوند وارثان زمين شوند و پرچم «سبز آل محمّدصلّى اللّه عليه و آله» در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد.
در پس اين قرنها چشمانم به در دوخته شده است و منتظر آمدنت هستم.
هر صبح جمعه سراغت را از باد صبا مى گيرم، نشانى از كوى آشناى تو مى پرسم، اما باد صبا چون هميشه پاسخى ندارد. آه كه غروب جمعه چه دلگير است، چشمهاى ابرى منتظران هواى باريدن دارد. هفته اى ديگر نيز بىگل روى مولا سپرى شد، چه سخت و طاقت فرساست: «عزيزٌ علىّ أن أرى الخلق ولاترى ولاأسمع لك حسيسا ولانجوى».
همه شب منتظرت هستم تا اگر شبى گذرت به كوچه دلمان افتاد واز روى كرم، گوشه چشمى به كوچه تاريك دل ما كردى و آن را از نور خود منوّر ساختى، در خواب غفلت فرو نرفته باشم.
شبها را به اين اميد روز مى كنم و روزها را به اين اميد شب كه تو بيايى. بيايى و دلهاى زخم خورده مان را مرهم گذارى.
ديگر روزهاى هفته برايم معنا ندارد، تنها به جمعه مى انديشم، اى كاش هر روز جمعه بود و جمعه اى معطر نزديك جمعه «موعود»، جمعه اى پر از عطر اقاقیها، جمعه اى به عطر خوش محمّدى [صلّى اللّه عليه و آله] ، جمعه اى سرخ و حسينى [عليه السلام] ، جمعه اى سفيد به پاكى دل منتظران عاشق و جمعه اى سبز به سبزى «جمعه حضور».
بی تو ای صاح الزمان...!
بهار عشق شکوفا نمی شود بی تو
بیا که غنچه دل وا نمی شود بی تو
برآی از افق ای آفتاب صبح امید
که شب رسیده و فردا نمی شود بی تو
هزار چشمه جوشان به چشم ها جاریست
یکی روانه ی دریا نمی شود بی تو
ز سرد مهری شب های هجر دلتنگم
بیا که عقده دل وا نمی شود بی تو
بیا، بیا گره از کار عاشقان بگشای
که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو
هیچکس به من نگفت...
هیچ کس به من نگفت:
که چرا نشسته ای در هنگام شنیدن آن نام زیبا که قیام را خاطره آور است. چه بسیار نامهایت را شنیدم ولی غافل از اینکه وظیفه دارم برخیزم و به احترامت، شما را یاد کنم.
به من نگفتند که امام صادق(ع) وقتی نام زیبایت را شنید که قرار است بیایی و چه زیبایی ها به همراه بیاوری، به روی پا ایستاد و احترام را به نهایت رساند.
حتی شنیده ام عالم پاک دل آیت الله صافی وقتی در مجلسی همه قیام کردند عذر آورد که من پیرم و پاهایم طاقات ایستادن ندارد مرا ببخشید، اما بعد از لحظه ای تا مجری، نام مبارک شما را آورد؛ ناگاه آن عالم بزرگ، با زحمت به روی پا ایستاد در حالی که همه مثل من، نشسته بودند و غافل از وظیفه شان.
و آن عالم، به خود نگفت که بنشین، وقتی که همه نشسته اند. نه، اینجا جای نشستن نیست، من باید بگویم که آماده ام، هر وقت و هر جا که بخواهی با سر می آیم و کسی که حاضر نیست فقط از جایش بلند شود و بنشیند چه طور می خواهد منتظر باشد؟! هرچند آنچه مهم جلوه می کند این است که احترام شما را در عمل به گفته های نورانی شما، حفظ کنم.