دست غریبه ها ندهید انقلاب را ....
دیشب ورق زدم صفحات کتاب را
خواندم هزار مرتبه این حرف ناب را
« باشم و یا نباشم اگر در میانتان
دست غریبه ها ندهید انقلاب را »
حالا در این زمانه تردید، عده ای
گم کرده اند عجیب مسیر صواب را
از بس اسیر وسوسه نفس گشته اند
باور نموده اند فریب سراب را
در انعکاس پرتوء خورشید پر فروغ
حاشا کنند روشنی آفتاب را
تا اینکه در ادامه بغض یزیدیان
رو کرده اند دشمنی بی حساب را
در ازدحام شک و هیاهوی تفرقه
از چهره ها زدند کناری نقاب را
روز دهم، به ماتم ارباب کف زدند
درخون زدند دیده پیر و شباب را
بدتر از آن، که عده ای از بی بصیرتی
دامن زدند آتش این التهاب را
کم کم عتاب رهبری و نعره خواص
بیدار کرد مردم رفته به خواب را
تکرار شد جنگ ابابیل و ابرهه
دیدن به چشم خویش نزول عذاب را
گیرم که در تلاطم دریای بیکران
بازی کنند نقش کف روی آب را
موجی بزرگ آمد و با یک اشاره ای
درهم شکست هیبت پوچ حباب را
دست خدا در آمده از آستین یار
انداخت دور گردن فتنه طناب را
بگرفت جان تازه و دلگرم گشته است
هرکس شنید خطبه فصل الخطاب را
الحق علم به دست علمدار فاطمی است
فهمیده ایم حکمت این انتخاب را
شاعر: محمود مربوبی