طعم صلوات
21 اردیبهشت 1393
یک روز که پیغمبر در گرمی تابستان همراه علی می رفت در سایه ی نخلستان دیدند که زنبوری از لانه ی خود زد پر آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر بوسید عبایش را دور قدمش پر زد بر خاک کف پایش صد بوسه ی دیگر زد پیغمبر از او پرسید آهسته بگو جانم طعم عسلت از چیست؟ هرچند که می دانم زنبور جوابش داد: چون نام تو می گویم، گل می کند از نامت، صد غنچه به کندویم، تا نام تو را هر شب چون گل به بغل دارم هر صبح که بر خیزم، در سینه عسل دارم، از قند و شکر بهتر خوشتر ز نبات است این طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این
بفرمایید دهانتان را شیرین کنید………