مرتبه بلند معنوی مرد روستایی به ظاهر ساده
در نقطه اي نزديکي پلدختر، روستايي است که در آن قبه اي ساخته شده است که زير آن دو قبر وجود دارد. يکي از قبرها متعلق به سيدي است که عالم و امام جماعت آن ده بوده است و ديگري متعاق به يکي از اهالي روستاست. داستان اين دو قبر اين است که سال ها قبل، در يکي از روزهاي ماه مبارک رمضان، آن روستايي امام جماعت ده را براي افطار به منزلش دعوت مي کند و امام جماعت هم مي پذيرد. هنگام مغرب امام جماعت براي افطاري به خانه ي آن روستايي مي رود، ولي هنوز او به منزل نيامده بود. اهل خانه از او استقبال مي کنند و پس از اذان از او مي پرسند افطاري بياوريم يا اول نمازتان را مي خوانيد؟ ميهمان مي گويد نماز را اول مي خوانم تا ميزبان از راه برسد و همراه با او افطار کنيم و مشغول نماز مي شود. اهل خانه در اطاق مشغول آماده کردن سفره ي افطار مي شوند و شاهد نماز خواندن وي هم بودند. بعد از اينکه نماز او تمام مي شود، به وي مي گويند شما که نماز مي خوانديد، چطور صداي حيوانات ده و صداي رودخانه و امثال آن همچنان مي آمد؟ ميهمان مي پرسد مگر قرار بود نيايد؟ اهل خانه مي گويند ولي آقاي ما هر وقت به نماز مي ايستد، همه ي اين صداها خاموش مي شود، ميهمان خيلي تعجب مي کند، ولي به روي خود نمي آورد تا ايتنکهميزبان به منزلش مي رسد و از ميهمان مي پرسد افطار کنيم يا من هم نمازم را بخوانم؟ ميهمان مي گويد اول شما نمازتان را بخوانيد. وقتي آن روستايي به نماز مي ايستد، علم ده با تعجب متوجه مي شود همه ي صداهاي ده خاموش شد و يک سکوت عميق حاکم شد. از اينجا به مرتبه ي بلند معنوي آن روستايي به ظاهر ساده پي مي برد و وصيت مي کند هر وقت من از دنيا رفتم،جسدم را کنار قبر اين روستاي دفن کنيد و اکنون اين دو نفر در کنار هم به خاک سپرده شده اند.