روز بهره وری و بهینه سازی مصرف
بهره وری در لغت معنای بهره بر، سودبرنده و كامیاب و همچنین به مفهوم راندمان و بازده است. در تعریف مفهومی بهره وری؛ استفاده مطلوب، موثر و بهینه از همه لحظه ها، مجموعه امكانات، ظرفیت ها، پتانسیل ها، سرمایه ها، نیروها و منابعی است كه به انسان برای رسیدن به رشد و شكوفایی همه جانبه كمك می كند. در واقع انسان با بیشترین استفاده از كمترین امكانات به بهره وری بالایی دست می یابد.
- اهداف بهره وری
از اهداف مهم بهره وری می توان به کاهش هزینه، افزایش تولید و خدمات، افزایش کیفیت و استفاده بهینه از زمان اشاره کرد. بهره وری بدون ارتقای کیفیت، امری بیهوده است. افزایش کیفیت می تواند شامل بهبود امور مادی نظیر تولید کالا و خدمات و بهبود شرایط کار، و امور معنوی مانند بهبود شیوه زیستن، عبادت و اجرای احکام الهی باشد. در اسلام به افزایش کیفیت توجه ویژه ای شده است، به گونه ای که خداوند در آیات نورانی قرآن کریم، بارها انسان را به انجام بهترین ها دعوت می کند.
از دیگر اهداف مهم بهره وری، کاهش هزینه است. دین مبین اسلام در موارد فراوانی به مؤمنان سفارش می کند از منابع در اختیارشان درست استفاده کنند تا با پیش گیری از خسارت های احتمالی، هزینه ها را کاهش دهند. اسلام با سفارش به استفاده معتدل از منابع، می خواهد از اسراف که هزینه فراوانی به افراد تحمیل می کند، جلوگیری کند تا هزینه های اضافی، در موارد ضروری تر و مهم تر به کار گرفته شود.
بی تو ای صاح الزمان...!
بهار عشق شکوفا نمی شود بی تو
بیا که غنچه دل وا نمی شود بی تو
برآی از افق ای آفتاب صبح امید
که شب رسیده و فردا نمی شود بی تو
هزار چشمه جوشان به چشم ها جاریست
یکی روانه ی دریا نمی شود بی تو
ز سرد مهری شب های هجر دلتنگم
بیا که عقده دل وا نمی شود بی تو
بیا، بیا گره از کار عاشقان بگشای
که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو
سفارش به ذکر یونسیه
میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره) استاد اخلاق امام خمینی (ره) در یک از آثار خود می نویسد:
در ایام تحصیل در نجف اشرف شیخ و استادی داشتم که برای طلاب با تقوا، مرجع بود. از او سؤال کردم چه عملی را شما تجربه کرده اید که می تواند در حال سالک مؤثر باشد؟ فرمود: در هر شبانه روز یک سجده طولانی بجای آورد و در حال سجده بگوید” لا اله الّا انت. سبحانک انّی کنت من الظالمین” در حال ذکر این چنین توجه کند که پروردگارم منزه از این است که بر من ظلمی روا داشته باشد، بلکه خود من هستم که بر نفسم ستم کردم و او را در این مهالک قرار دادم. استاد من علاقه مندانش را به این سجده سفارش می کرد و هرکس که انجام می داد تأثیرش را مشاهده می کرد، مخصوصاً کسانیکه این سجده را بیشتر طول می دادند. بعضی آنها هزار مرتبه ذکر مذکور را در سجده تکرار می کردند و بعضی کمتر و بعضی بیشتر وشنیدم که بعضی آنها این ذکر را سه هزار مرتبه در سجده تکرار می کردند.
[ المراقبات/ص122]
یادداشتی از طرف خدا
يادداشتي از طرف خدا
به: شما
تاريخ : امروز
از: رئيس
موضوع : خودت
عطف به : زندگي
من خدا هستم.
امروز من همه مشكلاتت را اداره ميكنم .
لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نياز ندارم.
اگر در زندگي وضعيتي برايت پيش آيد كه قادر به اداره كردن آن نيستي براي رفع كردن آن تلاش نكن .
آنرا در صندوق ( چيزي براي خدا تا انجام دهد ) بگذار .
همه چيز انجام خواهد شد ولي در زمان مورد نظر من ، نه تو .
وقتي كه مطلبي را در صندوق من گذاشتي ، همواره با اضطراب دنبال (پيگيري) نكن .
در عوض روي تمام چيزهاي عالي و شگفت انگيزي كه الان درزندگي ات وجود دارد تمركز کن .
نااميد نشو ، توي دنيا مردمي هستند كه رانندگي براي آنها يك امتياز بزرگ است.
شايد يك روز بد در محل كارت داشته باشي : به مردي فكر كن كه سالهاست بيکار است و شغلي ندارد.
ممكنه غصه زودگذر بودن تعطيلات آخر هفته را بخوري : به زني فكر كن كه با تنگدستي
وحشتناكي روزي دوازده ساعت ، هفت روز هفته را كار ميكند تا فقط شكم فرزندانش را سير كند.
وقتي كه روابط تو رو به تيرگي و بدي ميگذارد و دچار ياس ميشوي :
به انساني فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشيده .
وقتي ماشينت خراب ميشود و تو مجبوري براي يافتن كمك مايلها پياده بروي :
به معلولي فكر كن كه دوست دارد يكبار فرصت راه رفتن داشته باشد.
ممكنه احساس بيهودگي كني و فكر كني كه اصلا براي چي زندگي ميكني و بپرسي هدف من چيه ؟ شكر گذار باش .
در اينجا كساني هستند كه عمرشان آنقدر كوتاه بوده كه فرصت كافي براي زندگي كردن نداشتند.
وقتي متوجه موهات كه تازه خاكستري شده در آينه ميشي :
به بيمار سرطاني فكر كن كه آرزو دارد كاش مويي داشت تا به آن رسيدگي كند.
سخنان نمازگونه
هرگز نمازت را ترک مکن
میلیونها نفر زیر خاک…
بزرگترین آرزویشان بازگشت به دنیاست”
تا سجده کنند… ولو یک سجده!
نماز، خلوتی عاشقانه با خالق زیبایی ها و معشوقه هاست.
وزن دعای پاک
زنی با لباسهای كهنه و نگاهی مغموم، وارد خواروبار فروشی محل شد و با فروتنی از فروشنده خواست كمی خواروبار به او بدهد.
وی گفت كه شوهرش بیمار است و نمیتواند كار كند، كودكانش هم بیغذا ماندهاند.
فروشنده به او بیاعتنایی كرد و حتی تصمیم گرفت بیرونش كند. زن نیازمند باز هم اصرار كرد. فروشنده گفت نسیه نمیدهد.
مشتری دیگری كه كنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به فروشنده گفت: ببین خانم چه میخواهد خرید او با من.
فروشنده با اكراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم!
- فهرست خریدت كجاست؟ آن را بگذار روی ترازو، به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر !
زن لحظهای درنگ كرد و با خجالت، تكه كاغذی از كیفش درآورد و چیزی روی آن نوشت و آن را روی كفه ترازو گذاشت.
همه با تعجب دیدند كه كفه ترازو پایین رفت.
خواروبار فروش باورش نمیشد اما از سرناباوری، به گذاشتن كالا روی ترازو مشغول شد تا آنكه كفهها با هم برابر شدند.
در این وقت؛ فروشنده با تعجب و دلخوری، تكه كاغذ را برداشت تا ببیند روی آن چه نوشته است.
روی كاغذ خبری از فهرست خرید نبود، بلكه دعای زن بود كه نوشته بود:
ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده كن.
فروشنده با حیرت كالاها را به زن داد و در جای خود مات و مبهوت نشست.
زن خداحافظی كرد و رفت و با خود اندیشید:
فقط خداست كه میداند وزن دعای پاك و خالص چقدر است…
هیچکس به من نگفت...
هیچ کس به من نگفت:
که چرا نشسته ای در هنگام شنیدن آن نام زیبا که قیام را خاطره آور است. چه بسیار نامهایت را شنیدم ولی غافل از اینکه وظیفه دارم برخیزم و به احترامت، شما را یاد کنم.
به من نگفتند که امام صادق(ع) وقتی نام زیبایت را شنید که قرار است بیایی و چه زیبایی ها به همراه بیاوری، به روی پا ایستاد و احترام را به نهایت رساند.
حتی شنیده ام عالم پاک دل آیت الله صافی وقتی در مجلسی همه قیام کردند عذر آورد که من پیرم و پاهایم طاقات ایستادن ندارد مرا ببخشید، اما بعد از لحظه ای تا مجری، نام مبارک شما را آورد؛ ناگاه آن عالم بزرگ، با زحمت به روی پا ایستاد در حالی که همه مثل من، نشسته بودند و غافل از وظیفه شان.
و آن عالم، به خود نگفت که بنشین، وقتی که همه نشسته اند. نه، اینجا جای نشستن نیست، من باید بگویم که آماده ام، هر وقت و هر جا که بخواهی با سر می آیم و کسی که حاضر نیست فقط از جایش بلند شود و بنشیند چه طور می خواهد منتظر باشد؟! هرچند آنچه مهم جلوه می کند این است که احترام شما را در عمل به گفته های نورانی شما، حفظ کنم.
یابن الحسن، دلنوشته صغری بیژنی
یابن الحسن
دلم در آتش غم می سوزد و همچو پروانه در بالین شمع پرپر می زند. این دل سوخته و جان خسته در منجلاب زندگی بی گمان در پی دستان رئوف تو هستند تویی که می آیی و می دانم مرا از گرداب و لجن زار نجات می دهی.
یابن الحسن
دلم از دوریت پوسید و قلبم شکاف برداشت، گوشم سنگ صبور رگبارهای روزگار و زبانم پند گوی لحظه ها شد. در نبودت هفته کند شد عقربه های ساعت جمعه را به آینده موکول کرد تا چشمان منتظرم کورگردد تا نظاره گر لحظه های ناب دیدار نباشم . ای سنگ صبور لحظه هایم قلمم تو را می شناسد و برگ های دفترم بوی تو را به مشام می رساند و قلبم شاهد حضورت در نزدیکی هاست و چشمان خسته ام تا بیکران تو را می جویند.
یابن الحسن
می دانم ارزش محبت نداردم و قلبم گنجایش مهربانی را ندارد اما انگار اسیر محبت توست اسیر محبتی که از پشت پرده ها در جانم نواخته می شود. دوست دارم اگر آدمم،در خدمت تو باشم اگر بی جانم تو جانم بخشی اگر فلوتم دم مسیحایی تو در من دمیده شود و اگر ابرم با تو تبدیل به تگرگ شوم.
باوجود توبود که وجود پیدا کردم و اینک با یاد و عشق توست که زندگی می کنم تا فرسنگ های بی انتها منتظرتو می مانم.
ذکر صلوات
فقط خدا کافیست
بـیـن ایـن هـمه ضـمـیــر ؛
فــقــط ” او ” کــافــیــسـت …
هــی ، هـــو ؛ او
این تــشــابــه، تــصــادفــی نــیــســت .
اینبار تاکید جمله را عوض میکنم
بین اینهمه ضمیر ؛
فقط او ” کافی ” ست …
تسلیم میشوم و لبخند میزنم …
آغاز حیرت آدم (میلاد حضرت علی علیه السلام )
یا علی جان، پنجره دلم را به روی صحن وجود آسمانی ات می گشایم و خویش را اسیر کمند شوق آفرین عشقت می کنم.
ای هم زبان بهترین دقایق حیات، با تو سخن آغاز می کنم که پیاله حیاتم را، ساقی بزم شور انگیز تو لبریز ساخته و خاکستر وجودم را آتش عشق تو بر باد داده است.
طعم صلوات
یک روز که پیغمبر در گرمی تابستان همراه علی می رفت در سایه ی نخلستان دیدند که زنبوری از لانه ی خود زد پر آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر بوسید عبایش را دور قدمش پر زد بر خاک کف پایش صد بوسه ی دیگر زد پیغمبر از او پرسید آهسته بگو جانم طعم عسلت از چیست؟ هرچند که می دانم زنبور جوابش داد: چون نام تو می گویم، گل می کند از نامت، صد غنچه به کندویم، تا نام تو را هر شب چون گل به بغل دارم هر صبح که بر خیزم، در سینه عسل دارم، از قند و شکر بهتر خوشتر ز نبات است این طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این
بفرمایید دهانتان را شیرین کنید………
می گذرد و نمی ماند!
از بزرگی پرسیدند: “خیلی سخت میگذرد". چه باید کرد؟
گفت: “خودت که میگویی سخت میگذرد. سخت که نمی ماند". پس خدا را شکر که میگذرد و نمی ماند….
اسم من گم شده است...
اسم من گم شده است
توی دفترچه ی پر حجم زمان
دیرگاهی است
فراموش شدم
اسم من گم شده است
لا به لای ورق کهنه ی آن لایحه ها
زیر آن بند غریب
پشت انبوهی از آن شرط و شروط
لای آن تبصره ها
اسم من گم شده است
در تریبون معلق شده سخت سکوت
حق من گم شده است.
زنگ انشاء
کسی انگار نمی خواست معلم بشود
شان من گم شده است
شان من نیست بنالم
شان من نیست بگویم
زتهی ، ز نبود
یا از این زخم کبود
لیک
رنگ رخساره گواهی
از همه رنج فزون.
اسم من گم شده است
نردبانی شده ام
صاف به دیوار ترقی
تا که این نسل و ان نسل
پای بر پله ی من
سوی فردا بروند
و غریبانه فراموش شوم
اسم من گم شده است.
حدیث روز
مَـن فـرّج عن مـومـن فـرّج الله عَن قَلبه یـَوم القیامة؛
هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.
کافی(ط-الاسلامیه) ج2 ، ص200
مجسمه
مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد.
اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت.
روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد.
از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد.
شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.»
پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد.
شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد. نام آن پسر «ميكل آنژ» بود!
قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد.!
دو نفر عیب جو توبه کردند
در زمان علامه مجلسی دو نفر همواره از علامه بدگویی می کردند، شب وفات علامه مجلسی هر دو در خواب دیدند که به در خانه علامه رفته اند، در این هنگام رسول خدا(ص) با علی (علیه السلام) وارد خانه ی او شدند، پیغمبر بازوی راست علِّامه و علی بازوی چپ او را گرفتند و فرمودند: برخیز باهم برویم! آنها از خواب بیدار شدند تا از او خبری بگیرند. وقتی به خانه ی علّامه رسیدند، صدای گریه و زاری شنیدند و فهمیدند که علّامه به جوار رحمت الهی پیوسته و به مرافقت رسول اکرم و علی (علیه السلام) نائل گشته است. هر دو نفر از کردار گذشته تائب و از علاقمندان آن مرحوم گردیدند.
رضایت امام
از کتاب های درسی آن سال ها یادم هست
امام امیدش به ما دبستانی ها بود ،
می گویم : آقا ، حالا بزرگ شده ایم ، از امیدتان راضی هستید ؟
واگویه های دل؛ مناجات باخدا
احساس غریبی دارم که وصف پذیر نیست؛ فقط اشک می تواند واگویه های دلم را بازگو کند.
خدایا، تو را سپاس که اشک را آفریدی تا مرهم زخم های دلِ دلسوختگانت باشد.
برای کدامین دردهایم سیل اشک روان کنم؟
دیگر مرا یارای اشک ریختن نیست، آخِر چگونه سر از خجلت بر آورم که روی برگشتن ندارم؟
باخود می اندیشم که آیا این بار واقعاً بر می گردم یا باز خود را به سُخره گرفته ام؟
ناگاه نسیمی صورتم را که خیس اشک است، نوازش می دهد و نجواکنان می گوید:
«از رحمت خدایت نومید مباش که خدا همه ی گناهانت را می آمرزد»(مضمون ترجمه ی ترجمه ی قسمتی از آیه ی 53 سور ی زمر)،
و از سر صدق توبه نما و به حقیقت بگو «آمدم»
باغبان خاک
جمعه به جمعه از خبرت حرف می زنند
مردم چقدر پشت سرت حرف می زنند
مانند آفتاب که از نور و سایه اش
از شایعات دور و برت حرف می زنند
شمشیر انتقام به دست تو داده اند
از خون حنجر پدرت حرف می زنند
از روی اعتقاد به برگشتن ات که نیست
گاهی اگر هم از سفرت حرف می زنند
مدیون دوستان تو هستند دشمنان
ازبس همیشه بر ضررت حرف می زنند
نادان چه از کمال تو سر در می آورد
ازروی حدس از هنرت حرف می زنند
از اخم تو زیاد، ولی خوب من مگر
یک لحظه از نگاه تَرَت حرف می زنند!