واقفيه و موضع امام عسکری (ع)در برابر آنها
يكي از بدعتهايي كه پس از شهادت موسي بن جعفر (عليه السلام) از ناحيه برخي از ياران حضرت پايه گذاري شده، پيدايش اين دسته است. واقفيه به گروهي اطلاق مي شود كه پس از شهادت امام موسي (عليه السلام) منكر شهادت حضرت و منكر امامت حضرت رضا (عليه السلام) شدند و در امامت حضرت موسي توقف كردند. اين انكار براي يك سلسله از انگيزه هاي مادي و دنيوي بود. چرا كه در تاريخ آمده است، پس از شهادت امام اموال فراواني نزد وكلا و اصحاب حضرت بود و بر آنها بايسته بود كه آن اموال را تحويل امام عصر (عليه السلام) دهند. اين افراد براي تصاحب اموال، وسوسه شدند و دست به تحريف يك حقيقت راستين زدند و آن انكار شهادت حضرت موسي و انكار امامت امام رضا بود. بدين نحو ادعا كردند كه حضرت كاظم زنده است و بعدها ظهور خواهد كرد. آنها با اين سخنان دروغين اموال امام را تصاحب كردند. گويند زياد بن مروان كه يكي از مؤسسان اين فرقه بود در وقت شهادت حضرت هفتاد هزار دينار از اموال بيت المال را در اختيار داشته است. و علي بن ابي حمزه و عثمان بن عيسي هم چنين وضعيتي داشتند. اينها همراه هم، به چنين كردار زشتي دست زدند و براي هميشه نامي ننگين براي خود ثبت كردند و در طول تاريخ انسانهاي فراواني را از راه حق بازداشتند. در كتاب غيبت شيخ طوسي (ره) و در كتاب المقالات و الفرق در اين زمينه مطالبي نگاشته شده است كه به اختصار به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
ابن يزيد از برخي از اصحاب خويش نقل مي كند كه او گفت: وقتي امام كاظم (عليه السلام) از دنيا رفتند نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار پول موجود بود و نزد عثمان بن عيسي سي هزار دينار و پنج كنيز بود و مسكنش در مصر بود. امام رضا براي عثمان پيغام فرستاد كه اموال و كنيزان و ديگر وسايل را نزد او بفرستد. چرا كه او وارث پدر و امام پس از ايشان است و حضرت به عثمان گفتند، شما هيچ عذري در حبس اموالمان نداريد. اما ابن ابي حمزه انكار كرد و ادعا كرد كه مالي نزد او نيست و زياد قندي هم چنين مدعي شد. اما عثمان بن عيسي به امام نوشت پدرت نمرده است و او زنده و قائم است و بعدها ظهور خواهد كرد. و كسي كه قايل به موت حضرت موسي شده است اهل باطل است. و اگر هم از دنيا رفته باشد كما اينكه تو مي گويي پس پدرت مرا امر نكرد كه اموال را به تو بسپارم و اما كنيزان را آزاد كردم و با آنها ازدواج كردم.(1) از اين كلام روشن مي شود كه عثمان بن عيسي پيشگام و مبدع گفتار به وقف است و ديگران به وسوسه و تحريك او قايل به توقف شدند و امامت حضرت رضا (عليه السلام) را انكار كردند. گفتني است كه اين طايفه پس از اين انحراف بزرگ در حيات اعتقادي و اجتماعي خويش، دچار انحرافات ديگري هم شدند كه در جاي خود مذكور است.
پس از پيدايش اين فرقه ضاله همه ائمه (عليهم السلام) در برابر آنها موضع گرفتند و آنها را مطرود دانستند.
سعيد بن سهل بصري نقل مي كند كه من واقفي مذهب بودم و روزي با امام هادي (عليه السلام) ديدار كردم. حضرت به من فرمود: اي سعيد، آيا نمي خواهي از خواب غفلت بيدار شوي؟
اين سخن كوتاه حضرت در من چنان اثر كرد كه بحق ايمان آوردم و از باور باطل خويش دست برداشتم.(2)
برخي از ياران احمد بن مطهر از حضرت عسكري (عليه السلام) درباره واقفيه و توقف آنها بر امام هفتم پرسش كردند كه آيا آنها را دوست بدارند يا از آنها برائت جويند؟
امام در پاسخ آنها نوشت: آيا تو طلب رحمت مي كني براي عموي خويش - عمويش از واقفيه بود- خداوند عمويت را رحمت نمي كند و از او تبرا مي جويد و من هم از آنها نزد خدا بيزاري مي جويم. پس تو هم آنها را دوست مدار و با آنها دوستي و مجالست مكن و بر جنازه هايشان حاضر نشو و بر آنها هيچ وقت نماز ميت مگزار. كسي كه امامي را انكار كند يا بر شمار آنها امامي را بيفزايد، باور به امامت او پذيرفته خداوند نيست و اين شخص برابر است با كسي كه قايل به تثليث است. براستي آن كسي كه امامي را انكار كند يا بر شمار آنها فردي را بيفزايد مثل كسي است كه امامت ما را منكر است.(3)
………………………………………..
1- الغيبه، ص 43.
2-امام هادي و نهضت علويان، ص 249.
3-بحارالانوار، ج50، ص 274.