برگزاری مراسم ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
تجلیل از طلبه پژوهشگر ماه مهر
تجلیل از طلبه برتر فرهنگی ماه آبان
میلاد امام حسن عسکری (ع)
ولادت امام حسن عسکری(ع)
امام حسن عسکری (ع ) در سال 232هجری در مدينه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن يا سليل زنی لايق و صاحب فضيلت و در پرورش فرزند نهايت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شايسته است پرورش دهد . اين زن پرهيزگار در سفری که امام عسکری (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنيا رحلت کرد . کنيه آن حضرت ابامحمد بود .
صورت و سیرت امام عسکری (ع)
امام يازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت . ابروهای سياه کمانی ، چشمانی درشت و پيشانی گشاده داشت . دندانها درشت و بسيار سفيد بود . خالی بر گونه راست داشت . امام حسن عسکری (ع ) بيانی شيرين و جذاب و شخصيتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بي نظير برای قرآن مجيد بود . راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه برای اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر کوتاه خود - روشن کرد.
دوران امامت امام حسن عسکری (ع)
به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع ) به سه دوره تقسيم مي گردد : دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدينه گذشت . دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت . دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت مي باشد . دوره امامت حضرت عسکری (ع ) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود . خلفايی که به تقليد هارون در نشان دادن نيروی خود بلندپروازيهايی داشتند . امام حسن عسکری (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشتری دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزديک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراييده بودند . وقتی از اين غلامان جويای حال امام شدند ، مي گفتند اين زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمي گويد . عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات مي کرد به احترام آن حضرت برمي خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مي نشانيد . پيوسته مي گفت : در سامره کسی را مانند آن حضرت نديده ام ، وی زاهدترين و داناترين مردم روزگار است . پسر عبيدالله خاقان مي گفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مي پرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مي يافتم . مي ديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مي باشند . با آنکه امام (ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نمي فرمود ، دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت . ” از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع ) يکی نيز اين بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست کسانی سپرده مي شد که دشمن آل محمد (ص ) و جريانهای شيعی بودند ، تا بدين گونه بنيه مالی نهضت تقويت نشود . چنانکه نوشته اند که احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والی اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت را داشت ” . ” نيز اصحاب امام حسن عسکری ، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود ، کسانی چون ابوعلی احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختی در بغداد مي زيستند ، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترين نوع درگيری واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی ، اين همه سختی را تحمل مي کرد ، و لحظه ای از حراست ( و نگهبانی ) موضع غفلت نمي کرد ” . اينکه گفتيم : حضرت هادی (ع ) و حضرت امام حسن عسکری (ع ) هم از سوی دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دينی خود به آنها مراجعه مي نمودند - کمتر معاشرت مي کردند به جهت آن بود که دوران غيبت حضرت مهدی (ع ) نزديک بود ، و مردم مي بايست کم کم بدان خو گيرند ، و جهت سياسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد . باری ، امام حسن عسکری (ع ) بيش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و رياست روحانی اسلامی ، آثار مهمی از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شيعيانی که از راههای دور برای کسب فيض به محضر امام (ع ) مي رسيدند بر جای گذاشت . در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی را تجديد کرد ، و فرهنگ شيعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته های ديگر نيز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون يعقوب بن اسحاق کندی ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد . در قدرت علمی امام (ع ) - که از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه گرفته بود - نکته ها گفته اند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق کندی فيلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ايرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .
اجمالي از زندگي امام حسن عسكري علیه السلام
امام حسن بن علي (عسكري) فرزند امام دهم در سال 232 هجري متولد شده و در سال 260 هجري ( بنا به بعضي از روايات شيعه) به دسيسه معتمد خليفه عباسي مسموماً درگذشته است.
امام يازدهم پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و حسب التعيين پيشوايان گذشته به امامت رسيد و هفت سالي كه امامت كرد به واسطه سختگيري بيرون از اندازه مقام خلافت, با تقيه بسيار شديد رفتار مىكرد, درب روي مردم حتي عامه شيعه بسته جز خواص شيعه كسي را بار نمىداد با اينحال اكثر اوقات زنداني بود و سبب اين همه فشار اين بود كه اولاً: در آن ازمنه جمعيت شيعه به كثرت و قدرتشان به حد قابل توجهي رسيده بود و اينكه شيعه به امامت قائلند براي همگان روشن و آفتابي شده بود و امامان شيعه نيز شناخته مىشدند و از اين روي مقام خلافت بيش از پيش ائمه را تحت مراقبت درآورده و از هر راه بود با نقشههايي مرموز در محو و نابود كردن ايشان مىكوشيدند.
ثانياً: مقام خلافت پي برده بود كه خواص شيعه براي امام يازدهم فرزند معتقدند و طبق رواياتي كه از خود امام يازدهم و هم از پدرانش نقل مىكنند فرزند او را همان مهدي موعود مىشناسند كه به موجب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه پيغمبراكرم(ص) خبر داده بود و او را امام دوازدهم مىدانند. بدين سبب امام يازدهم بيشتر از سايرائمه تحت مراقبت مقام خلافت درآمده و خليفه وقت تصميم قطعي گرفته بود كه به هر طريق باشد به داستان امامت شيعه خاتمه بخشد و دَرِ اين خانه را براي هميشه ببندد.
و از اين روي همينكه بيماري امام يازدهم را به معتمد, خليفه وقت گزارش دادند, طبيب نزد آن حضرت فرستاد وچند تن از معتمدان خود و چند نفر از قضات را به منزلش گماشت كه پيوسته ملازم وي و مراقب اوضاع داخلي منزل بوده باشند و پس از شهادت امام نيز خانه را تفتيش و توسط قابلهها كنيزان آن حضرت را معاينه كردند و تا دو سال مامورين آگاهي خليفه در خط پيدا كردن خلف آن حضرت مشغول فعاليت بودند تا بكلي نوميد شدند.
امام يازدهم را پس از درگذشت در خانه خودش در شهر سامرا, پهلوي پدر بزرگوارش به خاك سپردند.
منبع: شيعه در اسلام ص 227،علامه سيد محمد حسين طباطبائي
واقفيه و موضع امام عسکری (ع)در برابر آنها
يكي از بدعتهايي كه پس از شهادت موسي بن جعفر (عليه السلام) از ناحيه برخي از ياران حضرت پايه گذاري شده، پيدايش اين دسته است. واقفيه به گروهي اطلاق مي شود كه پس از شهادت امام موسي (عليه السلام) منكر شهادت حضرت و منكر امامت حضرت رضا (عليه السلام) شدند و در امامت حضرت موسي توقف كردند. اين انكار براي يك سلسله از انگيزه هاي مادي و دنيوي بود. چرا كه در تاريخ آمده است، پس از شهادت امام اموال فراواني نزد وكلا و اصحاب حضرت بود و بر آنها بايسته بود كه آن اموال را تحويل امام عصر (عليه السلام) دهند. اين افراد براي تصاحب اموال، وسوسه شدند و دست به تحريف يك حقيقت راستين زدند و آن انكار شهادت حضرت موسي و انكار امامت امام رضا بود. بدين نحو ادعا كردند كه حضرت كاظم زنده است و بعدها ظهور خواهد كرد. آنها با اين سخنان دروغين اموال امام را تصاحب كردند. گويند زياد بن مروان كه يكي از مؤسسان اين فرقه بود در وقت شهادت حضرت هفتاد هزار دينار از اموال بيت المال را در اختيار داشته است. و علي بن ابي حمزه و عثمان بن عيسي هم چنين وضعيتي داشتند. اينها همراه هم، به چنين كردار زشتي دست زدند و براي هميشه نامي ننگين براي خود ثبت كردند و در طول تاريخ انسانهاي فراواني را از راه حق بازداشتند. در كتاب غيبت شيخ طوسي (ره) و در كتاب المقالات و الفرق در اين زمينه مطالبي نگاشته شده است كه به اختصار به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
ابن يزيد از برخي از اصحاب خويش نقل مي كند كه او گفت: وقتي امام كاظم (عليه السلام) از دنيا رفتند نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار پول موجود بود و نزد عثمان بن عيسي سي هزار دينار و پنج كنيز بود و مسكنش در مصر بود. امام رضا براي عثمان پيغام فرستاد كه اموال و كنيزان و ديگر وسايل را نزد او بفرستد. چرا كه او وارث پدر و امام پس از ايشان است و حضرت به عثمان گفتند، شما هيچ عذري در حبس اموالمان نداريد. اما ابن ابي حمزه انكار كرد و ادعا كرد كه مالي نزد او نيست و زياد قندي هم چنين مدعي شد. اما عثمان بن عيسي به امام نوشت پدرت نمرده است و او زنده و قائم است و بعدها ظهور خواهد كرد. و كسي كه قايل به موت حضرت موسي شده است اهل باطل است. و اگر هم از دنيا رفته باشد كما اينكه تو مي گويي پس پدرت مرا امر نكرد كه اموال را به تو بسپارم و اما كنيزان را آزاد كردم و با آنها ازدواج كردم.(1) از اين كلام روشن مي شود كه عثمان بن عيسي پيشگام و مبدع گفتار به وقف است و ديگران به وسوسه و تحريك او قايل به توقف شدند و امامت حضرت رضا (عليه السلام) را انكار كردند. گفتني است كه اين طايفه پس از اين انحراف بزرگ در حيات اعتقادي و اجتماعي خويش، دچار انحرافات ديگري هم شدند كه در جاي خود مذكور است.
پس از پيدايش اين فرقه ضاله همه ائمه (عليهم السلام) در برابر آنها موضع گرفتند و آنها را مطرود دانستند.
سعيد بن سهل بصري نقل مي كند كه من واقفي مذهب بودم و روزي با امام هادي (عليه السلام) ديدار كردم. حضرت به من فرمود: اي سعيد، آيا نمي خواهي از خواب غفلت بيدار شوي؟
اين سخن كوتاه حضرت در من چنان اثر كرد كه بحق ايمان آوردم و از باور باطل خويش دست برداشتم.(2)
برخي از ياران احمد بن مطهر از حضرت عسكري (عليه السلام) درباره واقفيه و توقف آنها بر امام هفتم پرسش كردند كه آيا آنها را دوست بدارند يا از آنها برائت جويند؟
امام در پاسخ آنها نوشت: آيا تو طلب رحمت مي كني براي عموي خويش - عمويش از واقفيه بود- خداوند عمويت را رحمت نمي كند و از او تبرا مي جويد و من هم از آنها نزد خدا بيزاري مي جويم. پس تو هم آنها را دوست مدار و با آنها دوستي و مجالست مكن و بر جنازه هايشان حاضر نشو و بر آنها هيچ وقت نماز ميت مگزار. كسي كه امامي را انكار كند يا بر شمار آنها امامي را بيفزايد، باور به امامت او پذيرفته خداوند نيست و اين شخص برابر است با كسي كه قايل به تثليث است. براستي آن كسي كه امامي را انكار كند يا بر شمار آنها فردي را بيفزايد مثل كسي است كه امامت ما را منكر است.(3)
………………………………………..
1- الغيبه، ص 43.
2-امام هادي و نهضت علويان، ص 249.
3-بحارالانوار، ج50، ص 274.
انحراف باور قومي درباره هاروت و ماروت و موضع حضرت عسکری (ع)در برابر آنها
در احتجاج طبرسي آمده است كه شماري باور داشتند كه برخي از ملايكه، چون آدميان عصيان و گناه مي كنند و دست به كشتار مي زنند. خلاصه گفتارشان اين بود كه برخي از آنها از عصمت برخوردار نيستند و به فساد و فجور تن مي دهند. مرحوم طبرسي (ره)از قول يوسف بن محمد بن زياد و علي بن محمد بن سيار نقل مي كند كه آن دو به امام عسكري (عليه السلام) گفتند كه قومي از ما گمان دارند كه هاروت و ماروت دو فرشته اي هستند كه فرشتگان آنها را اختيار و انتخاب كردند و هنگامي كه عصيان آدميان در زمين بسيار شد و خداوند آن دو را به همراه ملك ديگري به دنياي آدميان فرستاد، آنها در روي زمين چون آدميان فساد كردند و با زهره زنا كردند و شرب خمر كردند و قتل نفس محترمي را نيز مرتكب شدند. آنگاه خداوند آنها را در بابل عذاب كرد و ساحران و جادوگران آنجا به آن دو سحر و جادو آموختند و خدا هم آن كوكب و ستاره زهره را مسخ كرد. امام پس از شنيدن اين انحراف فكري با بيان مبسوطي به دفع اين شبهه پرداخت: به خدا پناه مي برم از اين گفتار. براستي كه فرشتگان خدا، معصوم و محفوظ از كفر و زشتيها هستند و خداوند در مورد آنها گفته است لا يعصون الله ما امرهم و يعملون ما يؤمرون فرشتگان در آنچه خداوند به آنها امر كرد عصيان و سركشي نمي كنند و آنچه را كه بدان مامور شدند انجام مي دهند، و باز خداوند در مورد فرشتگان گفته است و له ما في السموات و الارض و من عنده (يعني الملائكه) لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحون اليل و النهار لا يفترون (1) بدانيد هرچه و هركه در آسمانها و زمين است از آن خداست. و فرشتگاني كه نزد او هستند از عبادتش استنكاف نكنند و خسته و ملول نگردند. آنها خدا را شب و روز تسبيح مي كنند و هيچ سستي در اين امر نمي ورزند. باز خداوند درباره فرشتگان گفته است كه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (2): آنها فرشتگان مقرب درگاه حق هستند و درهيچ امري از او پيشي نمي گيرند و همه كارها را با اذن و اجازه او انجام مي دهند. و يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يشفعون الا لمن ارتضي لهم و هم من خشيته مشفقون (3) هرچه را فرشتگان از آغاز تا ابد انجام مي دهند خداوند مي داند و آنها هرگز از كسي شفاعت نمي كنند جز از كساني كه خداوند راضي باشد و آنها از خوف خداوند در هراسند. آنگاه حضرت فرمودند: خداوند اين فرشتگان را خليفه هاي خودش در روي زمين قرار داد و آنها مثل انبيا و ائمه هستند در دنيا و در روي زمين. آيا برخي از انبيا و ائمه دست به قتل و زنا و شرب خمر زده اند؟ آنگاه امام به آن دو نفر گفت: آيا شما نمي دانيد كه خداوند از ميان افراد بشر، نه از ملايكه و فرشتگان، پيامبران و امامان را برانگيخت؟ آيا خداوند نگفته است و ما ارسلنا قبلك من رسلنا الا رجالاً نوحي اليهم من اهل القري (4): اي پيامبر ما، ما نفرستاديم پيش از تو را مگر از ميان همين مردم و به آنها وحي كرديم كه آن پيامبران از ميان همين قريه ها بودند. پس آشكار مي شود كه خداوند ملايكه را به عنوان ائمه و حكام بر روي زمين نفرستاد بلكه آنها فقط بر انبيا و پيامبران فرستاده مي شدند.
تلاش هاي علمي امام حسن عسكري(علیه السلام)
تلاش هاي علمي امام حسن عسكري(ع) در چه زمينه هايي بود؟
حضرت امام حسن عسكري عليه السلام با وجود همه فشارها و كنترلها و مراقبتهاي بي وقفه حكومت ظالم عباسي، يك سري فعاليتهاي سياسي، اجتماعي و علمي در جهت حفظ اسلام و تشيع و مبارزه با افكار ضد اسلامي و ضد شيعي انجام داد كه اهم كوششها و تلاشهاي علمي ـ فرهنگي آن حضرت عبارت است از:
1. تربيت شاگردان
گرچه حضرت امام حسن عسكري عليه السلام بر اثر نامساعد بودن زمان و محدوديت بسيار شديد كه حكومت عباسي اعمال مي كرد، موفق به گسترش دانش دامنه دار خود در سطح كل جامعه نشد، ولي در تربيت شاگرداني كه هر كدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف ناب تشيع و رفع شبهات دشمنان شيعه نقش مهم و به سزايي داشتند، موفق گشت.
شيخ طوسي رحمه الله تعداد شاگردان آن حضرت را بيش از صد نفر ثبت كرده است(1) كه در ميان آنان چهره هاي برجسته و مردان وارسته اي، مانند: احمد بن اسحاق اشعري قمي، ابو هاشم داود بن قاسم جعفري، عبدالله بن جعفر حميري، ابو عمرو عثمان بن سعيد عَمْري (نائب خاص حضرت حجت)، علي بن جعفر، محمد بن حسن صفار و… به چشم مي خورند.(2)
2. تشويق نويسندگان
هر قلم به دست متعهد، نهايت تلاش خود را براي اطلاع رساني، هدايت و… جامعه به كار مي بندد؛ ولي تشويق از نويسنده و آثار او خستگيها را از تن او دور مي كند، و بر فعاليت او مي افزايد، و اين خود عامل توسعه علم و دانش و آگاهي در جامعه مي شود.
حضرت عسكري عليه السلام در كنار تربيت شاگردان از تشويق نويسندگان غافل نبود؛ از جمله داود بن قاسم جعفري مي گويد: كتاب «يوم و ليلة» از يونس آل يقطين را به حضرت عسكري عليه السلام عرضه داشتم. امام فرمود: «تَصْنيفُ مَنْ هذا؛ نوشته چه كسي است؟» گفتم: نوشته يونس است. آن گاه فرمود: «اَعْطاهُ اللّهُ بِكُلِّ حَرْفٍ نُورا يَوْمَ الْقِيامَةِ؛(3) خداوند در مقابل هر حرف، نوري به او در روز قيامت عطا فرمايد.»
البته سيره تمام امامان شيعه بر اين بوده كه بر نويسندگي و كتابت ترغيب و نويسندگان و قلمزنان را تشويق كنند. حضرت صادق عليه السلام به مفضل بن عمر فرمود: «اُكْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَكَ في اِخْوانِكَ، فَاِنْ مِتَّ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنيكَ، فَاِنَّهُ يَأْتي عَلَي النّاسِ زَمانُ هَرْجٍ ما يَأْنَسُونَ فيهِ اِلاّ بِكُتُبِهِمْ؛(4) دانشت را بين برادرانت بنويس و نشر بده! اگر از دنيا رفتي، فرزندانت وارث كتابهايت مي شوند. به حقيقت زمان هرج ومرجي فرا مي رسد كه مردم جز بر نوشته شان انس نمي گيرند[و توجه نمي كنند].»
و همچنين نقل شده است كه برخي آثار را خدمت حضرت عسكري عليه السلام عرضه داشتند كه درباره آن نظر دهد. حضرت فرمود: «صَحيحٌ فَاعْمَلُوا به؛(5) صحيح است بدان عمل كنيد!»
بر اثر همين تشويقها بود كه شانزده تن از شاگردان حضرت، دست به تأليف زدند و 118 عنوان كتاب، ثمره آن شد. از ميان آنها علي بن حسن فضّال 36 كتاب، محمد بن حسن صفار 35 كتاب، عبدالله بن جعفر حميري 19 كتاب، احمد بن ابراهيم 7 كتاب و هارون بن مسلم 6 كتاب دارد.(6)
و همين طور تعداد راوياني كه از آن حضرت حديث نقل نموده اند، به 106 نفر مي رسد.(7)
3. تأليف
حضرت عسكري عليه السلام علاوه بر تربيت شاگردان و تشويق نويسندگان، خود نيز دست به قلم برده و كتب و نامه هاي فراواني را براي توسعه علم و دانش و هدايت و راهنمايي جامعه از خود به يادگار گذاشته است كه به نمونه هايي اشاره مي شود:
يك. تفسير القرآن كه حسن بن خالد برادر محمد بن خالد آن را نقل كرده است. قابل يادآوري است كه امروزه كتابي با عنوان «تفسير الامام العسكري عليه السلام » موجود است كه عالمان رجال و حديث بر آن نقدها دارند و آن را غير از نوشته اصلي مي دانند.
دو. كتاب «المنقبة» كه مشتمل بر بسياري از احكام و مسائل حلال و حرام است.(8)
به جز اينها كتب ديگري نيز به آن حضرت منسوب است.(9)
سه. نامه هاي فراوان.
درزمان امام حسن عسكري عليه السلام تشيع در مناطق مختلف و شهرهاي متعددي گسترش يافته بود و شيعيان در نقاط فراواني متمركز شده بودند؛ شهرها و مناطقي، مانند: كوفه، بغداد، نيشابور، قم، آبه (آوه)، مدائن، خراسان، يمن، ري، آذربايجان، سامراء، جرجان و بصره كه از پايگاههاي شيعيان به شمار مي رفتند. در ميان اين مناطق، به دلائلي سامراء، كوفه، بغداد، قم و نيشابور از اهميت ويژه اي برخوردار بودند.(10)
حضرت براي گسترش فرهنگ تشيع، توسعه علم و دانش، و هدايت و سازندگي، نامه هاي فراواني به آن شهرها نوشته است، مانند: نامه آن حضرت به شيعيان قم و آوه كه متن آن در كتابها مضبوط است،(11) و نامه هاي فراوان حضرت به مردم مدينه،(12) و نامه اي كه امام به «ابن بابويه» نوشته، و نامه مفصلي كه حضرت خطاب به «اسحاق بن اسماعيل» و شيعيان نيشابور نوشته است.(13)
در نامه اخير، آن حضرت پس از توضيح درباره نقش امامت در هدايت امت اسلامي و تشريح ضرورت و اهميت پيروي از امامان و هشدار از سرپيچي از فرمان امام، نوشته اند: «.. اي اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهيم بن عبده هستي تا وي به آنچه من در نامه اي كه توسط محمد موسي نيشابوري فرستاده ام، عمل كند. تو و همه كساني كه در شهر تو هستند، موظفيد بر اساس نامه مزبور عمل كنيد.»(14)
چرا غيبت از زمان امام حسن عسكري(ع) آغاز نشد؟
در باره ی اینکه چرا امام زمان(عج) غيبتشان از زمان امام حسن عسكري(ع) آغاز نشد بايد گفت هر چند آن حضرت به شدت از ديد مزدواران حكومتي پنهان بود و تنها به خواص شيعه نشان داده شده بود ولي با اين حال هنوز به مقام امامت نرسيده بود و لذا معنا نداشت كه آن حضرت به غيبت رود. علاوه بر اينكه امام حسن عسكري(ع) به شدت از آن حضرت حفاظت مي فرمود و امكان نداشت تا امام حسن عسكري (ع) زنده است گزندي به امام زمان(عج) وارد شود اما پس از شهادت امام حسن عسكري(ع) شرائط به نحوي شده كه حفظ جان امام زمان (عج) كه آخرين حجت خدا بود تنها به غيبت آن حضرت وابسطه بود لذا به امر خدا آن حضرت در پس پرده غيبت رفته و دنيا را به اميد ظهور خود نگه داشت.
اما اگر منظورتان اين است كه با توجه به شرائط سخت امام حسن عسكري(ع) چرا غيبت از زمان ايشان شروع نشد بايد گفت با توجه به رواياتي كه در زمينه امام زمان(عج) مبني بر آخرين حجت خدابودن دوازدهمين نفر رسيده بود خلفاي ظالم و مزدورانشان مي دانستند كه حجت آخرين خدا از فرزندان امام حسن عسكري(ع) خواهد بود لذا ترس و وحشت آنان تنها از ناحيه فرزند امام حسن عسكري (ع)بود نه خود آن حضرت و تمام فشارها و ظلمهايي كه به امام حسن عسكري (ع) كردند هم بدين جهت بود پس لزومي نداشت غيبت از امام حسن عسكري(ع) آغاز شود علاوه بر اينكه خداوند اينگونه مقرر فرموده بود كه تنها حجت آخرش را از ديده ها پنهان كند.
شبهه جاثليق نصراني و برگشت مردم از دين
در تاريخ آمده است در روزگاري كه امام يازدهم (عليه السلام) در سامرا در حبس به سر مي بردند قحطي شديدي رخ داد به گونه اي معتمد، خليفه وقت، به مسلمانان دستور داد به صحرا بروند و با نماز استسقا از خداوند طلب باران كنند. مسلمانان سه روز پي در پي چنين كردند و از خداوند طلب باران كردند، ولي خبري از باران نشد. در روز چهارم جاثليق نصراني با شماري از نصارا و مسلمانان براي طلب باران به صحرا رفتند. در آنجا راهب مسيحي دستانش را به سوي آسمان گشود و باران نازل شد. و باز روز دوم مردم براي طلب باران چنين كردند و با دعاي راهب مسيحي آسمان شروع به باريدن كرد و مردم از آب باران سيراب گشتند. آنها از اين كردار راهب تعجب كرده، در حقانيت دين اسلام شك كردند به گونه اي كه شماري از آنها مسيحيت را برگزيدند. اين كردار براي خليفه وقت بسيار سخت و نگران كننده بود. لذا به صالح بن وصيف دستور داد كه امام را از زندان آزاد كرده، نزد او بياورند. پس از آزاد كردن امام، حضرت را نزد خليفه بردند. خليفه به حضرت عسكري (عليه السلام) گفت: امت محمد (صلي الله عليه و اله) را درياب كه بدين وسيله شماري از آنها از دين برگشتند و نصراني شدند. حضرت به خليفه گفت: از مردم بخواهيد كه فردا حاضر شوند. خليفه در پاسخ حضرت گفت: مردم از آب بهره مند شدند و ديگر نيازي ندارند كه فردا به صحرا بروند و طلب باران كنند. حضرت در پاسخ خليفه گفت: مي خواهم شك را از ذهن مردم بزدايم و آنها را از اين واقعه نجات دهم. خليفه امر كرد تا جاثليق و راهب مسيحي در روز سوم هم براي طلب باران حاضر شوند و مردم هم با آنها باشند. با دستور خليفه روز سوم جاثليق و راهب و همه نصارا و مسلمانان براي طلب آب آماده شدند. پس همه نصارا طبق عادت دستها را به سمت آسمان گشودند و آن راهب نيز چنين كرد و بناگاه آسمان ابري شد و باران شروع به باريدن گرفت در اين هنگام امام عسكري براي رفع شك و شبهه از ذهن مردم و براي اثبات حقانيت دين جدش از راهب خواست كه دستش را بگشايد. وقتي او دستش را گشود ديدند در ميان انگشتان او استخوان آدمي است. پس امام آن استخوان را از دست راهب مسيحي گرفت و در پارچه اي پيچيد. آنگاه به راهب گفت: حالا تقاضاي باران كن. راهب دست به چنين كرداري زد ولي به جاي بارش باران، ابرها به كناري رفت و خورشيد نمايان شد. مردم از اين واقعه تعجب كردند و در اين زمان خليفه از حضرت پرسيد: اي ابا محمد، علت اين امر را برايمان بازگو. حضرت فرمود: اينها در بعضي از قبور به استخواني از استخوانهاي انبيا دست يافتند، و استخوان هيچ پيامبري زير آسمان شكار نگشت، مگر آنكه آسمان شروع به باريدن كرد. مردم سخنان حضرت را پسنديدند و سپس دست به آزمون زدند و متوجه شدند امر چنان است كه ابومحمد (عليه السلام) گفته است. پس از اين ماجرا حضرت به سامرا بازگشت و شك و شبهه در حقانيت دين -كه از ناحيه جاثليق و راهب مسيحي ايجاد شده بود - از مردم برطرف شد و اين امر خليفه و مسلمانان را خوشحال كرد. به گونه اي كه حضرت درباره آزادي ديگر زندانياني كه با ايشان بودند سخن گفت و خليفه دستور آزادي همه آنها را صادر كرد.(1)
………………………………………………………
1.مناقب آل ابي طالب، ج4، ص 425.
شبهه كندي و موضع امام عسکری در برابرش
گويند اسحاق كندي يكي از دانشمندان و فيلسوفان عراق بود و در ميان مردم به علم و فلسفه و حكمت شهرت داشت، ولي او اسلام را قبول نداشت و بدين ترتيب بر آن شد تا كتابي درباره ناهمگونيهاي قرآن بنويسد. زيرا به نظر او برخي از آيات قراني با برخي ديگر توافقي ندارد بلكه از تطبيق آنها ناهمگوني مشاهده مي شود. لذا دست به نوشتن چنين كتابي زد و همه هم و غم او در نوشتن اين كتاب خلاصه شده بود. روزي يكي از ياران و شاگردان اسحاق، خدمت امام رسيد و جريان اين كتاب را به آگاهي حضرت رسانيد، امام به او فرمود: آيا در ميان شما يك مرد هوشمند و رشيد موجود نيست كه با برهان واستدلال، كندي را از نوشتن اين كتاب باز دارد و او را پشيمان كند؟
شاگردش گفت: ما از شاگردان او هستيم و از نظر علم و دانش نمي توانيم از پس او بر آييم و او را از باور داشتن بازگردانيم. امام عسكري (عليه السلام) به او فرمود: آيا آنچه را به تو بياموزم به او ابلاغ مي كني؟ شاگردش اين امر را پذيرفت.
امام فرمود من سخني را به تو مي آموزم و تو نزد استاد برو، و چند روزي او را در اين كاري كه آغاز كرده ياري كن. هنگامي كه با او دوست شدي، به او بگو پرسشي به نظرم رسيده مي خواهم از شما بپرسم، و او خواهد گفت بپرس.
بگو: اگر نازل كننده قرآن نزد تو بيايد آيا ممكن است بگويد كه «مرادم از معاني اين آيات، غير از آن معاني است كه تو براي آن آيات فهميده اي و درك كرده اي؟ استاد خواهد گفت: بلي چنين امري ممكن است.»
در اين هنگام شما به او بگو: «تو چه مي داني، شايد مراد او از آيات قرآن، غير از معاني باشد كه تو فهميده اي.»
شاگرد نزد استاد خويش رفت و به دستور امام مدتي استاد را در امر نوشتن كتاب ياري كرد و با او دوست و صميمي شد. روزي به استادش گفت: آيا ممكن است كه نازل كننده قرآن معاني اي را اراده كرده باشد غير از آنچه شما از آيات قرآن فهميده اي؟ استاد تأملي كرد و به شاگردش گفت: پرسش خود را مجدداً بيان كن و شاگرد پرسش خويش را تكرار كرد.
استاد گفت: بلي، چنين امري ممكن و محتمل است يعني ممكن است خدا معنايي غير از معاني ظاهري آيات قرآن اراده كرده باشد چون كلمات داراي احتمالات است.
سپس به شاگرد گفت: حقيقت ماجرا را برايم باز گو چه شخصي به شما اين سخن را آموخته است؟
شاگرد گفت به دلم افتاد كه اين امر را از شما بپرسم.
استاد گفت: اين پرسش، پرسشي مهم و عميق و بلندمرتبه است و بعيد است كه از جانب شما باشد.
شاگرد گفت: اين سخن را از امام عسكري (عليه السلام) شنيده ام.
استاد گفت: اكنون حقيقت را گفتي و چنين مسائل جز از خاندان رسالت شنيده نخواهد شد. آنگاه كندي تقاضاي آتش كرد و همه آنچه در باب ناهمگونيهاي قرآن و آيات قرآني نوشته بود به وسيله آتش سوزاند و نابود كرد.(1)
………………………………………………
1-مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 424.
نظر امام يازدهم درباره خلق قرآن
امام يازدهم (عليه السلام) نيز چون پدر خويش قرآن را مخلوق مي دانند. ابوهاشم مي گويد من پيش خودم گفتم دوست دارم كه نظر امام يازدهم را درباره قرآن بدانم كه آيا قرآن مخلوق است يا غيرمخلوق و حال اينكه قرآن ما سوي الله است.
آنگاه امام رو به من كرد و گفت: اي ابوهاشم آيا خبر امام صادق به تو نرسيده است كه امام در مورد نزول قل هو الله احد فرموده است: خلق الله لها اربعه آلاف جناح فما كانت تمر بملك من الملائكه الا خشعوا لها، و قال هذه نسبه الرب تبارك و تعالي (1)خدا براي آن چهار هزار بال آفريد و هيچ دسته اي از فرشتگان از آن آيه نمي گذشتند مگر آنكه در برابرش خشوع مي كردند و فرمود: ان الله خالق كل شيء و ماسواه مخلوق (2) يعني بدرستي كه خداوند آفريننده هرچيزي است و غير از او مخلوق هستند و در ثاقب المناقب آمده است كه امام پس از خطور اين خيال در ذهن راوي به او فرمودند كه خداوند خالق هرچيزي است و ماسواي او مخلوق است.
………………………………………………………………………………………..
1-بحارالانوار، ج50، ص 254.
2- ثاقب المناقب، ص 249.
عسكري بايد بگویيم يا عسگري؟
خلفاي عباسي براي زير نظر داشتن فعاليتهاي فرهنگي، علمي و سياسي امام هادي عليهالسلام، آن حضرت را در سال 236 ه.ق از مدينه به سامرا انتقال و در محله عسكر سكونت دادند. چون امام حسن عليهالسلام و پدر بزرگوارش امام هادي عليهالسلام در محله عسكر قرارگاه سپاه در شهر سامرا زندگي ميكردند و به عسكري لقب يافتند (1) و اين لقب مشترك بين آن حضرت و پدرشان امام هادي عليهالسلام است و آنها را عسكريين گفتهاند.
اين شايعه لفظ درپي آن بوجودآمده كه گروهي ازمخالفين معتقدبودندكه امام حسن عسكري (ع)عقيم مي باشد.اگر بنا بود اين لفظ به (گاف) نوشته يا تلفظ شود،كه به معناي عقيم بودن است بايد امام هادي نيز عقيم ميبود و از نعمت فرزند محروم تلقي ميشد. از سوي ديگر عسكر لفظي عربي است و به معناي لشكر است. عسكري اسم منسوب است و منسوب به عسكر است و اصولا در زبان عربي حرف گاف وجود ندارد. پس آنچه صحيح است، عسكري (با كاف) است، نه عسگري (با گاف).
در به وجود آمدن شايعه عقيم بودن حضرت عوامل مختلفي چون خلفاي عباسي،جعفر كذاب، و فردي به نام زبيري…تاثيري به سزا داشت.
……………………………………………..
۱-صدوق، علل الشرايع، قم، مكتبه الطباطبائى، ج ۱، باب ۱۷۶، ص ۲۳۰ * صدوق، معانى الأخبار، تهران، مكتبه الصدوق – مؤسسه دار العلم، ۱۳۷۹ ه’. ق، ص ۶۵ * بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۱۳، ح ۱.